برق چشمان تو را مي بينم
باز در چشمك چشمان ستاره هر شب
باز وقتي كه نسيم
لاي موهايم
بازي مي كرد
چشم خود را بستم
كاش انگشت نسيم
سرانگشت تو بود!
آنقدر تنگ شده بود دلم
كه هوا
ديشب
در ناحيه ي چشمانم
ابري و طوفاني بود
كاش در شيشه ي عطرم اينبار
پر از بوي تن خوشبوي تو بود.
تو نمي فهمي من؛
هر دفعه
كه تو را مي بينم
دردلم شكر خدا مي گويم
كه بهشتش را هم
با دو چشمم ديدم.
باز هم شك دارم
كه تو باور بكني
اما …
بخدا!
دوستت مي دارم!
:: بازدید از این مطلب : 1359
|
امتیاز مطلب : 234
|
تعداد امتیازدهندگان : 63
|
مجموع امتیاز : 63